رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

رونیا بزرگ میشود

گل مامان امروز 17 آذر 91 در سن 4 ماه و 23 روزگی  وقتی صبح بهش گفتم بریم ددر دیدید بوق بوق با صدای بلند خندید تا حالا این احساس رو نداشتم خیلی خیلی .... زیبا بود ما هم دخترمون رو بردیم ماهان و باغ شاهزاده رو نشونش دادیم و شب هم دندونی شو از دستم گرفت و تو دهنش گذاشت بمیرم برات چند روزی که لثه هات میخاره و با دستات میخاری وقتی من برات میخارم خیلی خوشت میاد دلبرم امیدوارم زیاد اذیت نشی و زود دندون در بیاری تا بهت غذا بدم تازه میخام برات جشن دندونی بگیرم
17 آذر 1391

سفر دوم و بازهم شاهرود و آغاز حس غریبگی

رونیا مامان دنیای من بازم سلام خوبی دخترم گلم اره بازم رفتیم شاهرود چیکار کنیم وقتی مامانت اهل اونجاست و هوا سرده دیگه کجا میتونیم بریم مسافرت البته این بار با ماشین خودمون بودیم و سه نفری از تاریخ پنج شنبه 2/9/91 تا چهارشنبه 8/9/91 البته مامانی میخاستیم چهارشنبه شب حرکت کنیم بریم یزد بخوابیم بقیه راه رو پنج شنبه بریم که شما دختر مامان چهارشنبه وقتی همه وسایل رو جمع کردیم و آماده حرکت شدیم شروع کردی یه گریه کردن جیغ میکشیدی نمیدونم یک دفعه چیت شده بود ما هم قید سفر شبانه رو زدیم و گذاشتیم برا فردا صبح البته هوا خیلی مه گرفته بود و این گریه شما رو گذاشتیم به حساب حکمت هر چی باشه شما فرشته ایی و از ما بهتر این چیزا رو میفهمی خلاصه صبح ...
16 آذر 1391

احساسات مادرانه زیباترین حس دنیا

نازگلکم سلام سلام صد تا سلام دختر ناز مامان میخام برات از حس هایی بگم که توصیفش هم قشنگه چه برسه به درکش اره مامانی وقتی دراز کشیدی و خوابت میاد ولی با چشمای بازت منو تو اشپزخونه دنبال میکنی و نمیخابی تا وقتی که بیام کنارت و دستی روی سرت بکشم بعد یک دفعه چشمات بسته میشن انگار نه انگار که تا دو ثانیه پیش بیدار بودی انگار دنیا رو به من دادن وقتی بغلت میکنم محکم دستامو لباسمو میچسبی دیگه چی میتونم از خدا بخوام به غیر از سلامتیت اره دخترم خیلی قشنگن امیدوارم و از خدا میخام این احساس قشنگ رو به همه خانم ها و دختر قشنگم هدیه بده که در این صورت بزرگترین نعمت رو دارن و باید تا آخر عمر شاکرش باشن پس خدایا شکرت شکرت شکرت.......... ...
16 آذر 1391
1